مفهوم اساسي دين ودايي (2)


 

نويسنده: اف. بي. ياکوبوس کويپر
مترجمان: امير صدري (2) سعيد منتظري (3)



 

مفهوم اساسي دين ودايي (2)
 

4

هر چه گفتيم در توصيف نقش ايندره در آفرينش جهان گفتيم. با اين حال، اين امر تنها يک جنبه از مسئله پيدايش است. ظاهراًٌ محققان درنيافته بودند که جنبه ي ديگري هم هست که هسته ي اصلي تصور ودائيان درباره جهان است و آن مسئله اسوره ها است.
همان طور که گفتيم اسوره ها خدايان جهان نخستين بوده اند. چون ايندره قدرت بازندگي اين جهان نخستين را مي شکند، طبعاً اين سوال پيش مي آيد که چه بر سر آنها و جهانشان مي آيد؟
تا آنجايي که به جهان آنها مربوط است، پاسخ روشن است: پس از اينکه نيروهاي زندگي آزاد شدند، جهان نخستين تبديل به زمين مقدس مي شود و به همراه آسمان دو نيمه ي کيهاني را مي سازند. ولي هنگامي که زندگي خود را بر روي سطح زمين آشکار کرد، جهان زيرزميني و همچنين آب هاي نخستيني که تصور مي شود زمين روي آن قرار دارد نيز وجود داشتند. اين نيز بخشي از جهان نظم يافته اي است که حاصل عمل آفرينش ايندره است. اما همان طوري که خواهيم ديد خصوصيت اصلي آن کاملاً از بين نرفته و عنصري مبهم در آفرينش باقي مانده است.
اما درباره خود اسوره ها؛ اسوره ها مسئله اصلي دين ودايي اند. پس از اينکه ايندره جهان دوگانه را آفريد، اسوره ها ديگر فقط خدايان باقي نماندند، بلکه دوگانگي به جهان خدايان هم گسترش يافت. همراه با ايندره گروه نويني از خدايان به وجود آمدند. نام آنها، ديوه ها (devas/ واژه کهن هندواروپايي براي خدايان آسماني) است. بدين ترتيب ديوه ها در برابر خدايان جهان نخستين قرار گرفتند، و جنگ ايندره، رئيس و سر دسته ديوه ها، بر ضد اژدها به احتمال بسيار جنگ عليه اسوره ها هم تلقي مي شده است. در واقع متون متأخر ودايي هيچ اشاره اي به جنگ ايندره ندارند ولي به جاي آن هميشه از جنگ کيهاني ميان ديوه ها و اسوره ها سخن مي گويند. دشمني آنها حالتي تراژيک دارد؛ زيرا ديوه ها برادران جوان تر اسوره ها هستند. اينکه گروه جوان تر برتر از کهن ها درآمده است، در نظام هاي سازمان اجتماعي الگويي ناشناخته نيست.
پس از اينکه ايندره اژدها را کشت، که خود نشانه اي است از شکست اسوره ها، اين دو دسته، ديوه ها، مجبور به سازش با يکديگر شدند. آنچه پس از اين پيش مي آيد سرنوشت سازترين پديده در کل کيهانزايي ودايي است. ظاهراً ممکن نبود همه اسوره ها را در کيهان نظم يافته جا داد. تنها برخي از مهم ترين اسوره ها، مانند ورونه، پادشاه اسوره ها، به دسته ديگر پيوستند و در کنار ديوه ها قرار گرفتند؛ اما بقيه آنها از زمين طرد شدند و در جهان زيرين پناه گرفتند (شکل 1). ما اين را مرهون کهنگي ريگ ودا هستيم که در آنها نشان روشن و مستقيمي از اين شکاف در گروه اسوره ها باقيمانده است. در اين کهن ترين متن هنوز تمايزي ميان devav asura (اسوره هايي که ديوه شده اند) و از سوي ديگر، asura adevah (اسوره هايي که ديوه نيستند) وجود دارد. اين نکته پيش تر توجه يکي از دانشمندان نکته سنج سده نوزدهم (4) را جذب کرد، ولي چون طبيعت واقعي اسوره ها، تا آنجا که به نظر من مي آيد، هميشه بد فهميده شده است، ممکن نشد که معاني ضمني اين تمايز آشکار شود. تنها در پرتو کيهانزايي، ارتباط کامل آن آشکار مي شود. اگر چه طبيعت اصلي اسوره ها بدون ياري اين آگاهي هاي به دست آمده از ريگ ودا پيش تر شناخته شده، ولي اين آگاهي هاي اخير نيز تاييدي بر درستي اين بازسازي هستند، و اينکه توجه به آنها مطلوب و ارزشمند است.
من واژه «بازسازي» را به کار مي برم؛ زيرا در متون ودايي متأخر به زحمت مي توان نشان مستقيمي از چيزي که اينجا ترسيم شد به دست آورد. در اين متون، ديگر ورونه را هرگز اسوره نناميده اند و اين اصطلاح به ديوهاي رانده شده اي اختصاص يافته است که به جنگ کيهانزايي آنها با ديوه ها در اين نوشته ها، اشاره کرديم. اما ورونه يک ديوه شده بود و به اندازه ي ايندره و ديگر ديوه ها مورد احترام بود، هر چند هنوز بعضي از اوصاف شوم را داشت. تنها يک بررسي ژرف تر آشکار مي کند که اگر چه لقب اسوره که بر ورونه اطلاق مي شده مدت ها قبل تابو شده بوده است، ولي با اين همه ورونه، همچنان بسيار مبهم تر از آن چيزي بوده است که معمولاً تصور مي شود. اما اينکه سيرت ورونه را مکرر در مکرر نادرست دريافته اند، ناشي از بي توجهي دانش پژوهان دين ودايي نيست؛ زيرا در دهه هاي اخير مطالعات بيشتري به ورونه اختصاص يافته است تا مثلاً به ايندره؛ و به تازگي به درستي گفته اند که ورونه مسئله اي دردسرساز در بررسي هاي ودايي است. (5)
از اين رو شخصيت ورونه، حتي در قالب اين طرح هاي کلي، بايد تا حدي بيشتر از ايندره ما را به خود مشغول کند. نخست، بايد يادآور شد که انتقال ورونه به ديوه ها يک پديده تک افتاده و بي ارتباط با پديده هاي ديگر نيست؛ بلکه بازتاب الگويي کليشه اي است. ضمناً بي فايده نيست اگر نسبت به تصور نادرست فعلي از اسوره هاـ يعني آن تصوري که آنها را ديوهايي مي داند که شخصيت شر به خود گرفته اند ـ هشدار دهيم. نبايد فراموش کرد که جهان آنها جهاني شکل نگرفته است، حياتي است بالقوه، ماده اي است که کيهان از آن شکل گرفته است. اسوره ها فرشتگان هبوط کرده نيستند، بلکه خدايان بالقوه اند. گاه گفته اند که يک اسوره به ميل خود جهانش را ترک مي کند و به سوي ديوه ها مي رود و گاه مي گويند ديوه ها که بدون ياري فلان اسوره، در دستيابي به آرزوهايشان ناتوان هستند، او را «فرا مي خوانند». در اينجا معلوم است که اسطوره به محدوديت ها و قيد وبند هاي قدرت هاي جهان نظم يافته اشاره مي کند.
مسئله دوم، هنگامي که ورونه مي خواهد ديوه شود، ايندره به او پيشنهاد حکمراني مي دهد. (6) ظاهراً ـ و اين تفسير متداول است ـ ورونه در اينجا با وعده پادشاهي فريفته مي شود. در واقع منظور اين است که ورنه «سرور آب ها» مي شود، و سرور آب ها تا مدت ها بعد، لقب سنتي او است؛ اما در اين زمان هاي متأخر ديگر معناي حقيقي اين کارکرد او معلوم نبوده، چرا که اين اصطلاح را بيشتر به «سرور اقيانوس» تفسير مي کردند. در اينکه معناي اصلي به کلي چيز ديگري بوده است نمي توان ترديد چنداني به خود راه داد. در ودا عبارت «آب ها»، اولاً و اساساً، بر آب هاي اوليه اي دلالت مي کند که زمين بر آن قرار گرفته است و مي توان ثابت کرد که از اين آب ها بوده که ورونه به فرمانروايي رسيده است. بنابراين ورونه، حتي پس از وارد شدن به کيهان نظم يافته، کارکردي مرتبط با اصلش - که همان خداي جهان نخستين بي شکل باشد - داشته است. از اين به بعد او در جهان زيرين، در ريشه هاي درخت زندگي و نزديک به آب هاي کيهاني زيرزميني يا در درون آنها، زندگي مي کند. (7)
مسئله سوم، به نظر مي رسد دشواري هايي که ورونه براي پژوهش هاي جديد ايجاد کرده، تا حد زيادي به اين دليل است که بيهوده کوشيده اند خدايي را که مشخصه اصلي اش مبهم بودنش است در قالب عباراتي منطقي و غير متناقض توصيف کنند. تناقض هاي دروني او واقعاً راه را بر هر گونه تلاشي براي تعريفي کاملاً منطقي مي بندد.
نمايي از شخصيت اساساً پر ابهام او را مي توان در ارتباط او با اسوره هاي رانده شده، برادران سابقش، پيدا کرد. چنان که گذشت همه ي اسوره هايي که در جهان سازمان يافته جايي نيافته بودند، به جهان زيرين گريختند، يعني به همان دنيايي که ورونه در آنجا ساکن بود. به نظر من، متون ودايي به عمد، اين واقعيت را از قلم انداخته اند؛ اما اين پرسش ناگزير پيش مي آيد که ميان ورونه و اسوره ها چه نوع رابطه اي وجود داشته است.
پاسخ اين پرسش خيلي بعد در مهابهاراته داده شده است. کتاب در قطعه اي به شکلي ساده ورونه را نشسته در قصر زيرزميني اش وصف مي کند، در حالي که اسوره ها چون ملازماني در گرد اويند. (8) بيان اينکه نويسندگان اين قسمت ها به هنگام نگارش اين سطور دقيقاً چه مي انديشيده اند سخت است؛ اما روشن است که ديگران بايد از اين صميميت ميان يک ديوه مورد احترام و اسوره ها شگفت زده شده باشند، و [به همين دليل] از آنجا که اسوره ها حضور داشته اند و قابل حذف هم نبوده اند، ورونه را به زندانباني تبديل کرده اند که اسوره هاي به بند کشيده را بپايد. (9)
حقيقت داستان ـ هر چند هرگز به طور آشکار بيان نشده است ـ مشخصاً اين بوده که او حتي پس از اينکه به يک ديوه بدل شده، همچنان روابط سري با برادران رانده شده اش را حفظ کرده است. اين ما را به ياد قصه اي ودايي درباره دين مردي (Prieset) مي اندازد که آشکارا براي ديوه ها مراسم به پا مي داشت ولي در پنهاني دين مرد اسوره ها بود. (10)

5
 

حالا به نقطه اصلي اين اسطوره مي رسم. اسوره ها رانده شده بودند اما نابود نشده بودند. آنها جزئي از کيهان نبودند، اما براي وجود و جهان نظم يافته تهديدي هميشگي بوده اند، و همچنان به حضور غير مجاز خود ادامه مي دادند.
لازم نيست انسان روان شناس باشد تا به اين فرض برسد که راندن آنها احتمالاً ـ اگر به اصطلاحات فرويدي سخن بگوييم ـ يک سرکوب (Repression) بوده است و اگر سرکوبي در کار بوده، پيامد قهري آن بايد اضطراب يا آشفتگي کيهان باشد. البته چنين نتيجه گيري اي، اگر درست هم باشد، اين حقيقت را ناديده مي گيرد که راندن آنها تنها جنبه ي موقتي داشته است. در مقاطعي مشخص جنگ ميان اسوره ها و ديوه ها از سرگرفته مي شود (و به نظر من از شواهد ريگ ودا مي شود استنباط کرد که اين زمان همان آغاز هر سال نو است). در سطح اجتماعي، اين جنگ را با نبردهايي دوباره به اجرا درمي آوردند که مي توان آنها را به تکرار نزاع کيهاني، و به نوعي آييني شدن ستيزه جويي بشر، تفسير کرد.
با اين حال من خود را به مسائل نظري محدود مي کنم و بحث درباره جنبه هاي اجتماعي اين مراسم تقديمي (potlatch-like) را به آنهايي که صلاحيت بيشتري دارند واگذار مي کنم. عجالتاً بايد درباره يک نکته توضيحي بدهم که مورد تأکيد من نيست اما نمي توان آن را ناديده گرفت، چرا که به نظر مي آيد مشخصاً نتيجه ي بحث پيشين است، و آن جايگاه ورونه در زمان بحران است که ظاهراً گذر به سال نو را باعث مي شود. اگر در اين زمان است که اسوره هابه زمين باز مي گردند و جنگ خود با ديوه ها را از سر مي گيرند و اگر در پايان اين دوره است که نظم جهان دوباره به وضع پيشين برمي گردد به همان نحوي که در آغاز زمان برقرار بود، پس يک نتيجه گيري اجتناب ناپذير خواهد بود، و آن اين است که ورونه در اين روزها دشمن ايندره است و مي بايست دوباره آشتي کند. به عبارت ديگر، توطئه ي پنهاني او با اسوره ها که نشانه هايي از آن را در آثار بعدي يافته ايم، بايد به اتحاد آشکار کوتاه مدتي تبديل شده باشد. درنگ زياد بر اين نکته سودي ندارد؛ زيرا ريگ ودا هيچ مدرکي در تأييد اين نتيجه به دست نمي دهد. گفته اند علت آن صرفاً اين است که بيشتر سرود هاي ريگ ودا را براي مراسم سال نو سروده اند که طي آن ورونه شوم و خطرناک است. ظاهراً از همين جاست که ذکر همه آنچه به جنبه هاي تاريک تر ورونه مربوط است در اين سرودها منع شده است. هر چند معتقدم که اين مطلب اساساً صحيح است؛ اما روشن است که به ندرت مي توان از سکوت عمدي، چيزي را اثبات کرد و هيچ سودي در بحث درباره مطالبي که صريحاً بيان نشده اند وجود ندارد.
اکنون به مسئله اسوره هاي رانده شده بازمي گردم. ما به جاي اينکه در تصورات خودساخته روان شناسانه زياده روي کنيم، مي توانيم مسائل اصلي دين ودايي را با عباراتي که شاعران، به کار مي برند بيان کنيم. اين شاعران در واقع دو واژه دارند که به خوبي هر چه تمام تر افکارشان را درباره وجود مي نماياند. يکي sat است که در اصل به معناي «وجود، آنچه هست» است و بر جهان محسوس، کيهان نظم يافته، دلالت مي کند. ديگري asat به معناي «ناموجود» است، متضاد sat که بر جهان ماده ي بي شکل (هيولي) و بر عدم تعين دلالت دارد. اسطوره کيهانزايي نسبت آنها را با هم نسبت توالي مي داند؛ عباراتي از قبيل «در نخستين دوره ديوه ها، sat از asat زاييده شد» (11) يا «رشي ها (عارفان) در جست جويي همراه با بصيرت در دل خويش، مبدأ sat را در asat يافتند» (12) نشان دهنده ي اين نسبت توالي هستند.
با توجه به تفسيري که در اينجا آورديم، ممکن است اين پرسش پيش بيايد که شاعران ودايي تا چه اندازه از جهت همين حالات متوالي (ازsat به asat)، به مسئله مي انديشيده اند و چقدر به رابطه اي منطقي بين آن دو متوجه بوده اند ـ يعني اينکه به وجود آمدن حالت اول را لازمه حالت دوم بپندارند. در حقيقت، واژه اي را که من «مبدأ» ترجمه کردم معاني ضمني گوناگوني دارد و مي توان آن را به «خويشي، رابطه و بند» نيز تعبير کرد.
شاعر ودايي هر طور که درباره مسائل تفسيري که ما با آن دست و گريبانم فکر کرده باشد، اين سوال، سوالي بجا است؛ چون اين اسطوره تنها گوياي توالي دو حالت مختلف نيست. در حقيقت، ظهور کيهان نظم يافته پاياني بر وجود جهان asat نيست. در واقع مسئله اسوره ها در اينجا در پوشش عبارات مختلف تکرار مي شود. asat بي نظمي جهان نخستين، کاملاً جاي به «کيهان» (sat) نمي سپرد، بلکه همچنان در حواشي اين جهان تهديدي دائمي براي وجود کيهان است.
اگر قدري پيش تر بروم و جرئت کنم که اين فلسفه را به اصطلاحاتي جديدتر برگردانم، بايد بگويم که نظم جهان، آن طوري که هنديان ودايي مي ديده اند، توازني ناپايدار ميان قدرت هاي کيهان (cosmos) و هيولي (chaos) بوده است، و اين جهان تنها بخشي از يک دنياي بسيار وسيع تر بوده که جهان بي تعين و بسيط ساده (هيولي) را نيز شامل مي شده است.

6
 

«پيدايش» در عقيده هنديان با وضعي آغاز مي شود که در چنين عباراتي وصف شده است: «در آغاز هيچ چيز نبود جز آب ها» و «نه asat بود نه sat». (13) مرحله ي بعد، جهان نخستين asat بود. اين جهان asat در نهايت به جهان ما بدل مي شود که ساحت جنگ و جدال است، همراه با يورش ساليانه اسوره ها و asat سرکوب شده به نظم استقرار يافته، که عبارت است از جهان sat و جهان ديوه ها.
کشمکش هم آخرين کلام اسطوره ي ودايي درباره ماهيت عالم نيست. معتقدم طرحي که پس از اين مي آورم آن قدر استوار هست که بشود آن را در اينجا عرضه کرد.
در يکي از سرود هاي فلسفي ريگ ودا عبارت «asat و sat در بالاترين آسمان» (14) آمده است. عبارات «در بالاترين آسمان» در اين سرودها بسيار آشناست. گاهي مقصود از آن، آشکارا، جايي فراسوي دوگانگي اين جهان است؛ مثلاً هنگامي که مي گويند ايندره آسمان و زمين را در بالاترين آسمان نگه مي دارد. اين بي شک همان گام سوم يا بالاترين گام ويشنو است که از چشم مخلوق فاني پنهان است. سال ها پيش کوشيدم تا ثابت کنم که ويشنو در ودا يار زيردست ايندره نيست، بلکه به احتمال بسيار، خدايي اصلي بوده که از خود ايندره نيز اهميت بيشتري داشته است. (15) دو گام نخست ويشنو بيان کننده ي رابطه ي او با دو بخش متضاد کيهان هستند، اما گام سوم وي آن جهان متعالي است که در آن دو بخش متضاد در کليتي شامل و جامع به يگانگي مي رسند. با ملاحظه اين موضوع، مي توانيم گفته هاي شاعران را درباره «asat و sat در بالاترين آسمان» درک کنيم. مقصود جهاني فراسوي تضاد کيهاني است که در آن asat و sat در وحدتي شامل حل مي شوند (شکل2). از اين لحاظ، ويشنو بايد از قديم ترين زمان ها، خدايي برتر از ورونه و ايندره بوده باشد؛ چرا که او فراسوي دوگانگي اي است که در شخصيت آن دو وجود دارد. (16)
«بالاترين آسمان» اصطلاحي خاص در زبان شعري ريگ ودا است. متون کلامي بعدي از «آسمان سوم» سخن مي گويند. از آنجا که هرگز از آسمان نخست و دوم ياد نمي شود و عدد سه طبق سنت، مفهوم تماميت را نشان مي دهد، شکي نيست که دو اصطلاح «بالاترين آسمان» و «آسمان سوم» بر يک مفهوم دلالت مي کنند. مفهوم جهان متعالي برخي مسائل دشوار اسطوره شناسي ودايي را توضيح مي دهد که به هر حال به علت بيش از حد فني بودن آن در اينجا از آن مي گذريم.
به جاي درنگ بر بالاترين آسمان ويشنو در ريگ ودا، بحث را با سخني چند در باره تحول دين هندي در دوران پس از ودا به پايان مي رسانم. بي گمان در اين دوره دين هاي بيگانه غير آريايي تأثير زيادي داشته اند. با اين حال، اگر از ديدگاهي کلي بنگريم به نظر مي رسد تأثير آنها ناچيز بوده است. بهترين کار براي نشان دادن مسير اصلي اين تحول آن است که مبنا را بر مفهومي قرار دهيم که گرچه فقط در منابع متأخر آمده، ولي به احتمال بسيار از ادوار قديم باز مانده است؛ وآن عقيده به اين است که ويشنو هشت ماه از سال را در جهان برين است. در اين مدت، او به عنوان ديوه در امور کيهاني شرکت مي جويد. اما در چهار ماه باقيمانده، در جهان زيرين است و در آنجا در حالي که به مار جهان تکيه داده، بر سطح آبهاي زيرزميني خوابيده است. از قضا، رابطه نزديکي ميان خواب و جهان زيرزمين وجود دارد. بايد اين باور را، که تا زمان هاي اخير باقي مانده است، بشناسيم تا بتوانيم بفهميم که چگونه در دوره قديم، اين فرآيند ساليانه را در نسبت هاي بسيار بزرگ به مرتبه ي يک جهانسال فرا افکندند؛ يعني همان طور که در باور ودايي جهان در پايان هر سال با مداخله ي نيروهاي بي نظمي در معرض تهديد قرار مي گيرد، در اين باور متأخر هم، درپايان يک دوره از ادوارجهان، مقدر مي شود که اين جهان نابود شود و به وضيت نخستين بي نظمي اش باز گردد.
پس از آنکه جهان با همه خدايانش نابود شود، آنچه مي ماند آب هاي کيهاني است و بر روي آنها خداي ويشنو، که روي مار جهاني خوابيده است و در خود، جهان بالقوه ي تازه اي با خداياني دوباره زنده شده دارد. (17)
از اين منظر، جنگ هميشگي ميان بي نظمي و کيهان از بين نرفته است، ولي مفهوم ودايي جنگ هاي دوره اي بين اسوره و ديوه ها ـ و به همراه آن آيين نبردهاي سالانه ـ در اينجا به مفهوم يک همسازي (هارموني) متعالي جاي سپرده است؛ همسازي اي که در آن کشمکش ها و خصومت هاي هستي ما، در شخصيت يک خدا که پس از همه فراز و نشيب هاي جهان گذرا همچنان برقرار مي ماند، مرتفع شده است.

پي نوشت ها :
 

1. مشخصات کتاب شناختي اين اثر چنين است: F.B.J. Kuiper (1975) ,The Basic concept of
vedic religion , history of religions, vol. 15, no. 2,pp.107-120.
2.دانشجوي دکتري فرهنگ و زبان هاي باستاني.
3. پژوهشگر مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب وابسته به دانشگاه اديان و مذاهب.
4.رجوع شود به: P. von Bradke , Dyaus Asura, Ahura Mazda und Asuras ( Halle, 1885), Passim
5.ببينيد: Louis Renou , in Festgabe fur Herman Lommel ( Wiesbaden ,1960)p.122: le point nevralgique des etuds vedique.
6. Rigveda x.124.5.
7.مثلاً رجوع شود به: Indo – Iranian Journal 8( 1964) : 107 ff.; and India Major , pp.150-51
8.در مهابهارته نيز ورونه در جهان زيرين قرار دارد ؛ رجوع شود به: Mahabharata III. 160. 10; v. 96.5; v. 106. 12 براي همراهي اسوره ها اور ، رجوع شود به: Mahabharata II. 9.15-17 ورونه بر آنها فرمان روايي مي کند و آنها را حفاظت مي کند ؛
Cf.VIII. 45. 32, Bombay ed., palayann asurann ( against 30.77, critical ed.) , and XII.4497, Calcutta ed., apam rajye suranam ca… prabhum(against XII. 122.29, critical ed.)
اگر چه نمي توان ثابت کرد که اين ضبط ها ضبط هاي معتبرند ، ولي نسخه بدل ها در اين موارد ممکن است خيلي به کار بيايند.
9.جهان ورونه پناهگاهي براي ياوران ورتره است ؛ رجوع شود به:
III. 98.3,99,21,100.1,101.7 ff.(cf.I.17.28).
ورونه ، زندانبان اسوره هاي زنجير شده است ؛ رجوع شود به:
III. 42.6,27-28cf.I.19.6,asuranamca bandhanam(که درباره اقيانوس گفته شده است)
10. درباره داستان ويشوروپه ، رجوع شود به: Taittiriya Samhita ll.5.1; and Jaiminiya ll.153-57.
11. Rigveda x.72.2.
آفرينش و هر نوسازي جهان را يک فرآيند شکل دهي جهان بي شکل مي پنداشته اند که ياري اسوره ها در آن ضروري است.
12.Ibid., X.129.4, sato bandhum asati nir avindan.
13. رجوع شود به سرود nasadasiya- در Rigveda x.129. 1,3
14.Rigveda x.5.7,asac ca sac ca parame vyoman daksasyajanmann aditer upasthe.
15. رجوع شود به:
Indological Studies in Honor of W. Norman Brown (New Haven.Conn, 1962),pp.137-51.
16. آنچنان که از شکل 2 پديدار است ، يک تقسيم دوگانه وجود دارد: يکي تضاد بين asatو sat و ديگر ميان جهان زيرين و جهان برين در همين جهان نظم يافته. در متون ودايي ظاهراً شواهدي هست که نشان مي دهد ويشنو نماينده کليت کيهان است. اگر بازسازي ما و مخصوصاً قرار دادن جهان زيرين در ذيل «کيهان» درست باشد (هر چند جهان زيرين با جهان asat هم بي ارتباط نيست) ، آنگاه اين پرسش مطرح مي شود که آيا ويشنو از همان آغاز satو asat هر دو ، را شامل بوده است. اما آب هاي نخستين ؛ آبهاي نخستين ظاهراً در زمان گذر ورونه به جهان ديوه ها در «کيهان» وارد شده اند ، اما در زمان بحران ساليانه با بازگشت نيروهاي آشوب ، آنها بايد به جهان asat درآيند. در آن زمان ويشنو بر دوگانگي اسوره ها و ديوه ها (يعني برasatو sat) استعلا مي يابد ، همچنان که در آغاز زمان چنين کرده بود ، يعني در آن زمان که جهان دوگانه سر برآورد (به يادداشت 22 رجوع شود). در اسطوره ي کيهانزايي متأخر نيز که از متلاطم شدن دريا سخن مي گويد (آن طوري که در مهابهاراته آمده) ويشنو وراي دو گروه اسوره و ديوه هاست. در حدود قرن دهم ميلادي که اين اسطوره در Bhagavat a Purana بازگو شده است ، خدايان را ستاينده ويشنو فرانموده اند ، بدين کلمات: «تو هم sat هستي و هم asat، جهان دوگانه اي و هم از آن دوگانگي برتري» (VIII. 12. 8). اگر چه اين گفته ها به کيهانزايي اشاره دارند (يعني به آن زماني که در ضمن آن تعالي ويشنو مخصوصاً بايد بارز بوده باشد) ، ولي با اين حال اين تعالي جزئي اصلي از «سرشت» او است. اما در باب تناظر ميان «آسمان سوم» و جهان ازلي در براهمنه ها (مثلاً رجوع شود به Asiatische Studien,25,1971: 94) ، بايد گفت که اين تناظر ناشي از آن است که در جهان ازلي دوگانگي هنوز وجود ندارد و آسمان سوم برتر از اين دوگانگي است. از همين جاست که در ماجراي آوردن سومه ، به جاي آنکه بگويند سومه را از جهان ازلي آورده اند مي توانند بگويند آن را از آسمان سوم آورده اند.
17. مثلاً رجوع شود به شهود Markandeyaدر مهابهاراته (Mahabharata III. 186.92ff). عقيده به اينکه پس از باز گشت به عدم تعين نخستين فقط آب ها باقي مي مانند با تصورات کهن تر سازگاري دارد ؛ همچنين مقايسه شود مثلاً با (Bharatiya Natyasastra 22(20).2):
«هنگامي که خدا (Acyuta) پس از نابود کردن جهان ها با نيروي خارق العاده خود و تغيير عالم به اقيانوس روي مار مي خوابد و آن را تختخواب خود مي سازد...».
 

منبع: نشريه هفت آسمان شماره 45